من و همسرم هردو طرفدار فرزندآوری هستیم به شدت. البته بیشتر همسرم. من بر روی عدد ۳ اصرار دارم و همسرم عدد ۴. 

وقتی صحبتمان با مامان باباها و اقوام و آشنایان به بحث شیرین فاطمه(دخترم) و شیطنت هایش میرسد، بعد از تعریف و تمجید، همه بلااستثناء تاکید می کنند که مبادا عقلتان ذایل گشته و باز بچه بیاورید.

من و همسرم در اینجور بحث ها کمتر شرکت می کنیم و موضوع بحث را عوض می کنیم. ولی در حالتی که راهِ فراری وجود نداشته باشد، از معایب تک فرزندی، و مزایای بزرگ شدن دوسه تا بچه با هم صحبت می کنیم. متاسفانه بحث که به اینجا می رسد حمله ها شروع و با جمله ی "بدبخت به خاطر خودت می گم" تمام می شود.

تا اینجا من و همسرم هم عقیده بودیم. اما دیروز یک تماس تلفنی بین من و عمه ام برقرار شد که تصویر زیر گویای آن است:


از این دست مکالمات زیاد داریم با اقوام. ولی این یکی باعث شد یکم به فکر فرو برم. نه از لحاظ اینکه محتوای مکالمه سطح بالایی داشت، نه. (بابت رک بودن عمه م عذر میخواهم)

بلکه شاید این مکالمه در زمان و مکانی درستی صورت گرفت که باعث شد کمی عمیق تر فکر کنم. درست وقتی که از شیطنت های تمام ناپذیر فاطمه عاصی شدم. درست وقتی که کلی کارِ ناتمام داشتم و فاطمه مهلت هیچ کاری نمیداد. 

یک سوال ، پدرمادرها و پدربزرگ مادربزرگهای ما اغلب تعداد بالایی بچه داشتند. اما همین پدرمادر ها الان توصیه میکنند که یکی دوتا بچه بیشتر نیاریم؟ چرا؟ 

یک سوالِ دیگر، چرا بچه های این دوره و زمانه نسبت به بچه های چند دهه قبل، شیطنت بیشتری دارند؟ فعال ترند؟ فضول ترند و تعامل کردن و همزیستی مسالمت آمیز با آنها دشوار تر است؟ (شاید هم من اشتباه میکنم)