انار سرخ

دل نوشته های یک آدم

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

داستان چیست؟

داستان نحوه اثرگذاری یک اتفاق بر روی فردی است که سعی می کند چیزی به نام یک "هدف" را دنبال کند و این که این فرد طی این فرایند چطور تغییر می کند. در دنیای نویسندگی:

"چیزی که اتفاق می افتد" پی رنگ یا چارچوب داستان است.

"فرد" همان قهرمان داستان است.

"هدف" در واقع سوال داستان است.

"تغییر فرد" خط سیر اصلی داستان است.


برخلاف تصور عموم، داستان همان پی رنگ یا اتفاقاتی که در آن میفتد نیست. داستان یعنی اینکه ما، (بجای دنیای اطرافمان) چطور تغییر میکنیم. داستان وقتی جذاب و پرکشش می شود که به ما اجازه تجربه یک احساس را بدهد. احساس پیش برندگی و هدایت اتفاقات. پس داستان یک سفرِ درونی ست. 

داستان در واقع نمایش واضح تر، جذاب تر، دقیق تر و سرگرم کننده تر از واقعیت است. داستان کاری می کند که ناخودآگاه ما می کند: حذف کردن هر چیزی که موجب پرت کردن حواس ما از وضعیت فعلی است. 

در حقیقت، داستان این کار را بسی بهتر انجام می دهد. چرا که در دنیای واقعی حذف تمامی عوامل حواس پرتی و رویداد های مزاحم (مثل چکه کردن شیر آبی، شوهر بداخلاق و کارفرمای زورگو ) غیر ممکن است.

 داستان به خوبی از عهده خاموش کردن تمامی اینها بر می آید و در هر لحظه تنها بر روی یک کار تمرکز می کند. اینکه : نقش اصلی داستان چطور باید بر مشکلی که برایش ترسیم کرده اید فائق آید؟

و این مشکل باید خواننده را در همان جمله اول جذب کند. اصلا اولین جمله همیشه مهمترین جمله است و می تواند براحتی مخاطب را جذب یا دفع کند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم دانا

تمرین

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
خانم دانا

چجوری قصه بگیم؟

هر اتفاقی در زندگی می تواند در دو دسته قرار بگیرد: یک حالِ خوب، یا یک داستانِ خوب.

ذهن همه افراد پر است از داستان های جذاب و قابل بازگویی. فقط باید بتواند آنها را از پستوی ذهنتان بیرون بکشید.

سوال: چطور میتوانم داستان های جذاب، فوق العاده و جالب ذهنم را بیرون بکشم؟ 

جواب: ببینید شما نسبت به تجربه های خودتان هیچ احساسی ندارید. این زندگی شما است. هر روز آن را زندگی می کنید و برای خودتان فوق العاده خسته کننده است. اما در واقع اینطور نیست. فردی می گفت "هیچ اتفاق منحصر به فردی در زندگیم نیفتاده. ده سال در سپاه کار می کردم و الان در تهران با شوهرم زندگی می کنم و سعی می کنم وارد بخش رسانه تلویزیون بشم". بهش گفتم... "ببخشید؟؟ اصلا چیشد که عضو سپاه شدی؟ اون موقع چند سال داشتی؟ اون موقع ها فکرشم می کردی که می خوای ی فرد رسانه ای بشی؟ با شوهرت توی سپاه آشنا شدی؟


فکر کن ببین مردم مدام چی از شما می پرسند. کدام جنبه از زندگی ات برای مردم بیشترین سوال را ایجاد کرده؟

مثلا، من یک دختر دارم. خب..خیلیها دختر دارند. مادر، یا پدر بودن رویداد منحصر به فردی نیست. اما همیشه مردم از من می پرسند که چطور بین کار و رسیدگی به بچه ام توازن ایجاد کردم. حقیقت این است که آنطور که باید نتواسته م این توازن را ایجاد کنم. من هم اکثر اوقات دچار تنش و نگرانی می شوم. یک روز که مشغول ضبط یک برنامه برای کانال شخصی م بودم دخترم که آن موقع چهارماهش بود تبِ شدیدی کرد به طوری که داشت از حال می رفت. من هم که وسط ضبط بودم همه چیز رو ول کردم و به دخترم رسیدم. نمیدانید چقدر آن لحظات گریه کردم. بعد از اینکه دخترم را بردم دکتر و داروهایش را دادم تا آرام شد مجددا رفتم سراغ ضبط. همه این اتفاقات می تواند یک داستان منحصر به فرد در مورد کار و بچه داری به وجود بیاورد. بعدا وقتی این اتفاق را برای دیگران شرح دادم همه با اشتیاق گوش می دادند. 


یک تمرین برای اینکه بتوانید قصه های جالبی از درون خودتان بیرون بکشید. جای خالی را با عبارات مناسب پر کنید تا وقتی که دیگر هیچ عبارتی باقی نماند. 

من ..... هستم.

اولش شاید پاسخ های شما ابتدایی و کوتاه باشد. مثلا:

من چپ دست هستم.

من قد بلند هستم.

من لاغر هستم.


خسته کننده است مگه نه؟

اما همانطور که ادامه می دهید، جواب های بهتری به ذهنتان می رسد.

من معتاد بازی های کامپیوتری هستم.

من دیوونه رنگ آبی هستم.

من عاشق چادر هستم.

من شیفته کتاب هستم.

خب.. ببینید دارد جذاب تر می شود. مطمئنا داستان های زیبایی پشت هر یک از این عبارات نهفته است. برای اینکه بتوانید از هر کدام داستان بسازید، یک "چرا" بعد هر عبارت بگذارید. حالا شروع کنید به داستان نویسی یا قصه گویی!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم دانا

چند تا بچه بیاریم؟

من و همسرم هردو طرفدار فرزندآوری هستیم به شدت. البته بیشتر همسرم. من بر روی عدد ۳ اصرار دارم و همسرم عدد ۴. 

وقتی صحبتمان با مامان باباها و اقوام و آشنایان به بحث شیرین فاطمه(دخترم) و شیطنت هایش میرسد، بعد از تعریف و تمجید، همه بلااستثناء تاکید می کنند که مبادا عقلتان ذایل گشته و باز بچه بیاورید.

من و همسرم در اینجور بحث ها کمتر شرکت می کنیم و موضوع بحث را عوض می کنیم. ولی در حالتی که راهِ فراری وجود نداشته باشد، از معایب تک فرزندی، و مزایای بزرگ شدن دوسه تا بچه با هم صحبت می کنیم. متاسفانه بحث که به اینجا می رسد حمله ها شروع و با جمله ی "بدبخت به خاطر خودت می گم" تمام می شود.

تا اینجا من و همسرم هم عقیده بودیم. اما دیروز یک تماس تلفنی بین من و عمه ام برقرار شد که تصویر زیر گویای آن است:


از این دست مکالمات زیاد داریم با اقوام. ولی این یکی باعث شد یکم به فکر فرو برم. نه از لحاظ اینکه محتوای مکالمه سطح بالایی داشت، نه. (بابت رک بودن عمه م عذر میخواهم)

بلکه شاید این مکالمه در زمان و مکانی درستی صورت گرفت که باعث شد کمی عمیق تر فکر کنم. درست وقتی که از شیطنت های تمام ناپذیر فاطمه عاصی شدم. درست وقتی که کلی کارِ ناتمام داشتم و فاطمه مهلت هیچ کاری نمیداد. 

یک سوال ، پدرمادرها و پدربزرگ مادربزرگهای ما اغلب تعداد بالایی بچه داشتند. اما همین پدرمادر ها الان توصیه میکنند که یکی دوتا بچه بیشتر نیاریم؟ چرا؟ 

یک سوالِ دیگر، چرا بچه های این دوره و زمانه نسبت به بچه های چند دهه قبل، شیطنت بیشتری دارند؟ فعال ترند؟ فضول ترند و تعامل کردن و همزیستی مسالمت آمیز با آنها دشوار تر است؟ (شاید هم من اشتباه میکنم)



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم دانا

مردن چقد راحته

گفت پسرِ پسر خاله ی شوهرم فوت کرد. طفلی جوان بود و دانشجو. بعد از خوردن یک غذای فست فودی احساس می کند دلش به جنب و جوش و آشوب درآمده. دکتر می گوید کبدش آسیب دیده و به اصطلاح دچار نارسایی کبدی شده دارویی به او می دهند و بعد از دوروز مصرف حالش بهتر می شود. اما روز بعد، به دلیل ایست قلبی فوت می کند. خیلی ساده و راحت.

پسری که تا هفته قبل دغدغه اش درس و کتاب و دانشگاه بود. شاید به فکر تمرینی بود که باید تا سه شنبه تحویل می داد. یا شاید امتحانی که هفته آینده داشت. یا شاید به فکرِ دختری بود که دلش را برده. نقشه ذهنش را که باز کنی شاید همه چیز در آنجا یافت میشد الا فکرِ مُردن. خدایا چقدر سخت است برای مادرش. برای پدرش. چه اتفاقی دارد می افتد؟ 

الان زیر خروارها خاک چه حسی دارد؟ فرشته های پرسشگر از او چه می پرسند؟ چه جوابی دارد می دهد؟ اصلا هیچ تصوری از اتفاقات بعدِ مرگ ندارم.

خدایا خودت به همه ما رحم کن

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم دانا