داستان نحوه اثرگذاری یک اتفاق بر روی فردی است که سعی می کند چیزی به نام یک "هدف" را دنبال کند و این که این فرد طی این فرایند چطور تغییر می کند. در دنیای نویسندگی:

"چیزی که اتفاق می افتد" پی رنگ یا چارچوب داستان است.

"فرد" همان قهرمان داستان است.

"هدف" در واقع سوال داستان است.

"تغییر فرد" خط سیر اصلی داستان است.


برخلاف تصور عموم، داستان همان پی رنگ یا اتفاقاتی که در آن میفتد نیست. داستان یعنی اینکه ما، (بجای دنیای اطرافمان) چطور تغییر میکنیم. داستان وقتی جذاب و پرکشش می شود که به ما اجازه تجربه یک احساس را بدهد. احساس پیش برندگی و هدایت اتفاقات. پس داستان یک سفرِ درونی ست. 

داستان در واقع نمایش واضح تر، جذاب تر، دقیق تر و سرگرم کننده تر از واقعیت است. داستان کاری می کند که ناخودآگاه ما می کند: حذف کردن هر چیزی که موجب پرت کردن حواس ما از وضعیت فعلی است. 

در حقیقت، داستان این کار را بسی بهتر انجام می دهد. چرا که در دنیای واقعی حذف تمامی عوامل حواس پرتی و رویداد های مزاحم (مثل چکه کردن شیر آبی، شوهر بداخلاق و کارفرمای زورگو ) غیر ممکن است.

 داستان به خوبی از عهده خاموش کردن تمامی اینها بر می آید و در هر لحظه تنها بر روی یک کار تمرکز می کند. اینکه : نقش اصلی داستان چطور باید بر مشکلی که برایش ترسیم کرده اید فائق آید؟

و این مشکل باید خواننده را در همان جمله اول جذب کند. اصلا اولین جمله همیشه مهمترین جمله است و می تواند براحتی مخاطب را جذب یا دفع کند.