انار سرخ

دل نوشته های یک آدم

۷ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

چرا همه باید مهارت های قصه گویی رو یاد بگیرند؟

قصه گویی ...؟


قصه گویی، بازگویی یک تجربه یا داستان واقعی از زندگی است که یک آغاز، یک میانه و یک پایان دارد. قصه گویی 

موضوعات متنوعی را در بر میگیرد. بگذارید چند مثال بزنم:



زمانی که تصمیم گرفتیم فست فود را از برنامه غذایی خانواده حذف کنیم.



یا زمانی که تمامی ایل و تبار همسرم اعم از پدرومادروخاله ها ودایی ها و بچه هایشان تصمیم گرفتند

 به یک باره به منزل 60 متری ما در شهری دیگر بیایند.




زمانی که در مقابل تمام دوستان دوران راهنماییم در یک روز برفی سُر خوردم و با کله به زمین آمدم.

 (حتما لازم نیست داستان مهم و بزرگی باشد).




مطالبی که در حیطه قصه گویی قرار نمی گیرند:


قصه گویی، شکوه و گلایه نیست. ده دقیقه صحبت کردن راجع به اینکه "سریال پدر" چقدر بی مزه شده، قصه گویی 

محسوب نمی شود. اما صحبت کردن راجع به نحوه جدایی شما از همسرتان(خدایی ناکرده)، و اینکه بعد از بازگشت

 به خانه برای عوض شدن حال و هوایتان به سراغ تلویزیون رفته و سریال "پدر" را تماشا کردید و به عشق و محبت 

دو زوج جوان غبطه خوردید و آرزو می کردید کاش همسرتان هم به این اندازه دوستتان داشت، قصه گویی محسوب

 می شود.




قصه گویی تریبون سیاسی نیست. مخاطب شما انتظار دارد یک داستان از زبان شما و اتفاقاتی که برای شما 

رخ داده بشنود، اما بجای آن شما می آیید راجع به اعتصاب نانواها در مشهد صحبت می کنید. این قصه گویی 

نیست. اما اگر خود شما یکی از این اعتصاب کنندگان بودید و طی آن اتفاقات و رویدادهایی برایتان پیش آمده،

 می توانید راجع به آن صحبت کنید.





قصه گویی، استندآپ کمدی نیست. قرار نیست با هر خط از قصه ای که می گویید انتظار داشته باشید 

دیگران بخندند (مثل خنداننده شو در خندوانه) بگذارید خنده طی روند طبیعی قصه اتفاق بیفتد. خود را

 برای خنداندن دیگران به زحمت نیندازید چون در نهایت ممکن است داستان شما از خط واقعی 

خارج شده و مصنوعی به نظر برسد.



چرا همه باید قصه گویی را یاد بگیریم؟



حضرت آقا، رهبر معظم انقلاب فرمودند "از خصوصیات هنر این است که ایده و فکر را 

به‏طرف مقابل منتقل مى‏کند."



قصه گویی یک هنر است، و اگر به خوبی صورت بگیرد، می تواند عالی ترین مفاهیم و

 ایده ها را به دیگران منتقل کند.



در جایی دیگر ایشان فرمودند: "زبان داستان، زبانی اثرگذارتر و رساتر از بسیاری از

 روش های ارتباطی و تبلیغی است که جای خالی آن در حوزه های علمیه حس می شود."



از طرف دیگر، قصه گویی در حوزه کسب و کار، مصاحبه های شغلی، و حتی زندگی

 اجتماعی و فردی کاربردهای زیادی دارد.



قصه در حافظه ها ثبت می شود. بر خلاف روش های دیگر انتقال پیام، قصه می تواند برای

 مدت های طولانی در حافظه شنونده و خواننده باقی بماند، حتی اگر جزئیات داستان 

فراموش شود، پیام ها و نکات مهم داستان همیشه باقی خواهد ماند.



قصه، یک محرک طبیعی است. نمی دانم چقدر با TED آشنایی دارید. TED که مخفف 

سه کلمه‌ی Technology , Entertainment ,Design می‌باشد، سازمانی است که در جهت 

گسترش ایده‌های ارزشمند تشکیل شده است. اگر دقت کرده باشید، موفقترین ویدئوهای TED،

 آنهایی هستند که سخنرانی خود را با یک داستان شروع کرده اند.



قصه گویی باعث ایجاد ارتباط عمیق با مخاطب می شود. قصه گویی یک ابزار مهم برای

 انسان ها حتی از زمان های آغازین حیات بشر بوده است. غارنشینان برای برقراری ارتباط با 

هم، و آموزش به یکدیگر از قصه گویی استفاده می کردند.




نقش قصه گویی در استراتژی محتوا (در کسب و کار آنلاین)



بجای انتشار محتوای خسته کننده که من نام "محتوای ماشینی" یا "محتوای رباتی" روی آن میگذارم، 

بهتر است یک داستان برای بِرَند خود بسازیم. درواقع به کسب و کار خود ماهیت انسانی ببخشیم و 

مثلا اگر من (به عنوان صاحب کسب و کار)، یک آدم جوان، باحال، بانمک، خوش خنده و اهل تلاش هستم، 

بهتر است کسب وکار من هم همین ویژگی ها را داشته باشد. یعنی دیگران با برخورد با کسب و کار آنلاین 

من احساس کنند با یک انسان مثل خودشان طرفند و نه یک ربات. و این امر محقق نمی شود مگر به وسیله داستان.




پ.ن1: من اصلا قصه گوی خوبی نیستم، یعنی هیچ وقت سعی نکردم برای کسی، داستانی یا 

ماجرایی رو تعریف کنم و می ترسیدم که گند بزنم :)



 پ.ن2: تصمیم گرفته ام که مهارت قصه گویی رو در خودم تقویت کنم و در طی این مسیر، اطلاعاتی

 که کسب کردم، تجربه هایی که بدست آوردم و تحقیقاتی که انجام دادم و چیزهایی که خودم

 یاد گرفتم رو با شما به اشتراک بگذارم. 




 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم دانا

یک برنامه ریزی مناسب برای کوچولوهای یک تا دو ساله

در راستای تبدیل شدنم به یک خانم منظم و دقیق دارم در مورد یک برنامه مناسب فاطمه کوچولومون تحقیق می کنم. متاسفانه برنامه خواب فاطمه فوق العاده افتضاحه که صد درصد و در درجه اول مقصر اصلی شخص شخیص بنده هستم که یک برنامه مناسب برای ایشون نچیندم. فاطمه ساعت 12-1 شب میخوابه، تا ساعت 10- 10:30 صبح. عصر هم ساعت 17 میخوابه تا حدود 19- 19:30، وای خدایا چه اجحافی در حق دخترم کردم آخه این چه ساعت هاییه برای خوابیدن! این ها به کنار، برای من و باباش هم این برنامه خیلی دست و پاگیره. به قول همسایمون، آدم ی موقعی شب کار داره (این رو در حال چشمک زدن گفت).. واقعا. 

خب بنده همینجا اظهار پشیمانی می کنم و بعد از تحقیقات فراوان و جمع بندی، به این نتیجه رسیدم که برنامه زیر می تونه برای بچه های یک تا دو ساله که هنوز در طول روز دو وعده می خوابن مناسب باشه:

البته، بهتره وقتی بچه خودش آماده بود، کم کم تعداد چرت هاشو به یک چرت در روز کاهش بدید، که برنامه زیر میتونه مناسب باشه:


من فعلا برنامه اول رو اجرا می کنم ان شاءالله و از همین فردا دست به کار میشم. البته این تغییر ساعت خواب نیاز به زمان داره و باید به تدریج انجام بشه، حدسم اینه که تا هفته آینده روند خوابش رو تا حدودی با برنامه تنظیم کنم. گزارشش رو هر روز اینجا میزنم، تا به خودم و به بقیه ثابت بشه که تغییر شدنیه، به شرط استمرار و ناامید نشدن. 

باشد که بتوانیم بدینوسیله، در مسیر بندگی و عبودیت قدم برداشته و فرزندانمان را از همین حالا برای سربازی امام عصر(عج) تربیت کنیم.

حضرت على(علیه السلام) در آخرین ساعتهاى عمر شریفش در بستر شهادت خطاب به فرزندان بزرگوارش امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و دیگر فرزندان و بستگان و تمام کسانى که وصیتنامه آن حضرت به آنها مى رسد، سفارش به نظم و انضباط در کارها مى کنند و می فرمایند: «اُوصیکُما وَ جَمیعَ وَلَدى وَ اَهْلى وَ مَنْ بَلَغَه کِتابى بِتَقْوَى اللّهِ وَ نَظْمِ أَمرِکُمْ».


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم دانا

پسا امتحان

سر جلسه امتحان درس اُپِن بوک ارزیابی سیستم ها که نشستم، با یک نگاه به برگه سوالات فهمیدم قرار نیست نمره زیادی از این امتحان نصیبم بشه :)

حقیقتا استاد از یک منبع فضایی خارج از منابعی که در دسترس ما بود سوال داده بود. به هرحال با استفاده از دانش قبلی خودم به سوالات جواب دادم و آمدم بیرون. دیدم چندتا دختر توی سالن نشستن روی صندلی و دارن جواب سوالات رو با هم چک می کنن. چند ثانیه بعد دو تا پسر هم به جمعشون ملحق شد و با هم شروع کردن به بررسی تک تک سوالات. 

ی لحظه پرتاب شدم به گذشته، یادم اومد چقدر منو دوستانم بعد امتحانات (دوران کارشناسی) با استرس جوابها رو چک می کردیم.

چقدر بیکار بودیم. حساب کردم اگه در طی دوران تحصیل بعد هر امتحان بجای بررسی سوالات و غصه خوردن راجع به چیزی که دیگه نمیشه تغییرش داد، مینشستم اون 10دقیقه یک ربع رو زبان فرانسوی میخوندم الان به فرانسوی مسلط بودم.. والا!


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
خانم دانا

مشکل زمان بندی برای خانم های متاهل، بچه دار و احیانا شاغل -- یک برنامه فوق العاده که تا عید میشه بهش مسلط شد

من از وقتی یادم می آید توی زمان بندی انجام کارهام مشکل داشتم. زیاد برنامه میریختم برای خودم ولی کمتر پیش اومده که تونسته باشم به کل برنامه اون روزم عمل کنم. انواع برنامه ریزی رو امتحان می کردم. مخصوصا از وقتی که ازدواج کردم و همزمان با اون هم درس می خوندم و هم توی خونه کار هم می کردم.. اوایل برنامه ام به این شکل بود:

همه چیز خیلی خوب بود.... اما فقط روی کاغذ! هیچ وقت نتونستم بیش تر از یکی دو روز به کل برنامه م عمل کنم. گاهی پیش میومد که کل وقتم از ساعت 1 ظهر تا 6 ظهر برای درس خوندن می رفت (مثلا ایامی که ارائه داشتم و امتحانات و ...) گاهی اوقات همسرم دیر یا زود میومدخونه و برنامه مطالعاتیم به هم میریخت. گاهی اوقات خودم بخاطر خستگی حوصله عمل به برنامه رو نداشتم و... این شد که این برنامه بیخود از آب درامد.

تصمیم گرفتم بخاطر اینکه اتفاقات غیر منتظره باعث عدم عمل کردن من به برنامه م نشه، بیام بجای هفتگی، برنامه رو روزانه تعریف کنم. یعنی هرشب قبل خواب برنامه روز بعدم رو بنویسم، حداقلش این بود که از شب قبل تقریبا می دونستم فردا قراره چه اتفاقاتی پیش بیاد و کِی برای چه کاری برنامه بریزم. مثلا این برنامه رو آبان پارسال نوشته بودم:


این برنامه از برنامه قبلی بهتر بود و بیشتر میتونستم بهش عمل کنم اما هیچ وقت نشد هرکاری رو درست سر ساعتی که براش پیش بینی کرده بودم انجام بدم که البته از نظر خودم خیلی مشکلی نداشت. گرچه باعث میشد باز هم یکی، دو کار کم اولویت جا بمونه و نتونم به موقع بهش برسم! این برنامه رو حین بارداری بهش عمل می کردم... اما ... اما امان از وقتی که فاطمه کوچولو به دنیا اومد... تمام برنامه ریزی هام پودر شد رفت هوا... اوایل تولد فاطمه تا 3-4 ماهگیش کار خاصی نمی کردم..نه برنامه ای...نه کاری... فقط درگیر بچه بودم و یادگیری بچه داری تو شهر غریب! از دانشگاه هم مرخصی گرفته بودم... خلاصه، بعد 3-4 ماهگی فاطمه کم کم به این فکر افتادم که تنبلی بسه، باید برگردم به روال عادی زندگیم و کارها و مطالعاتم رو از سر بگیرم. و اولین قدم، اصلاح برنامه بود. میدونستم با وجود نوزادی که همه جوره توجه و رسیدگی لازم داره، از شیر دادن، پوشک عوض کردن، خواباندن و بازی کردن گرفته تا شستن هر روز لباسهاش و ...، دیگه نمیتونم به برنامه قبلیم عمل کنم. چرا که دیگه زمان دست من نبود، دست فاطمه بود! قربونش بشم اون برام تصمیم میگرفت کی باید چه کار انجام بدم. 

تصمیم گرفتم همون برنامه قبلی رو، این بار بدون در نظر گرفتن ساعت عمل کنم یعنی ساعت رو حذف کنم. برنامه رو به سه بخش تقسیم کردم، صبح، ظهر، شب. مثلا

این برنامه تا حدودی جوابگوی نیازهام بود ولی باز هم نمیتونستم به همه کارهام برسم، برنامه بالا رو که میبینید به سختی تونستم همون چند تا تیک رو هم بزنم! بعضی روزا نه به درسم میرسیدم نه کار و مطالعه، فاطمه خیلی ازم وقت میگرفت و مدام در حال شیر خوردن و گریه کردن بود. فقط اوقاتی که خواب بود میتونستم به کارهام برسم که اون زمان ها هم صرف پخت و پز و جارو دستمال کشی میشد. عملا وقتی برای کارهای مفید دیگه نداشتم. این راهش نبود... نمی تونستم به خودم بقبولانم که با وجود بچه باید همه چیز رو کنار گذاشت! اگه اینطور بود که حضرت فاطمه (س) با 4 تا بچه در اون سن کم نمیتونستن به درجه بالایی از علم و معرفت برسن. درسته که ایشون دختر پیامبر(ص) بودند و یک سری دانش ها از ایشون به ارث بردن ولی نمیشه پذیرفت که خودشون هیچ اقدامی برای کسب علم و معرفت نکردند. برای همین باز نشستم به ریختن برنامه های مختلف و سعی و خطا و... هنوز برنامه دلخواهم رو پیدا نکرده بودم گذشت و گذشت و 1 سال گذشت...

چند روز پیش بود که به طور اتفاقی در یک ویدئوی یوتیوب با کانال خانمی به نام Jordan آشنا شدم. این خانم یک برنامه زمانبندی تقریبا بی عیب و نقص معرفی کرد که تقریبا برای همه جور آدمی مناسبه و میتونه نظم باورنکردنی ای به کارهای آدم بده. این خانم خودش 5 تا بچه داره و اون زمان که ویدئو رو می دیدم می گفت یکی هم توراهی داره(ماشالله!) و توی خونه هم کار می کنه هم بچه داری و همسر داری!! چه عالی! زندگیش تقریبا شبیه من بود البته با اندکی تفاوت در تعداد بچه.

Jordan خانم با این برنامه که معرفی میکنه، تونسته از پس این همه کارهای ریز و درشت، که از فرستادن بچه ها به مدرسه و رسیدگی به امور تحصیلیشون و بازی و سرگرم کردن دو تا بچه 11 ماهه و 2 ساله توی خونه گرفته  تا پخت و پز و کارهای اقتصادی بربیاد. و تنها روش موفقیتش رو هم عمل به اون برنامه دونسته... من فیلمشو تا آخر دیدم و بعد اینکه فیلم تموم شد گفتم "آهاااا.... اینه ...این همون نسخه طلاییه". همون شب برنامه رو به زیبایی هرچه تمام تر درست کردم و از فرداش شروع کردم به اجرا کردن. عجب برنامه ایه... چقدر انعطاف پذیره و چقدر باعث میشه که همه کارهات رو به موقع و خیلی شیک و تمیز انجام بدی... هنوز یک هفته نشده از عمل به این برنامه اما دارم نتایج مثبتشو میبینم... خداروشکر.

اگر دوست دارید این برنامه رو براتون بذارم و توضیحش بدم توی کامنت ها بهم بگید :)

البته اگر هم نگفتید مشکلی نیست ان شالله بعد امتحانم، دو سه روز دیگه، ی پست کامل درموردش میذارم.

بدرود.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم دانا

پایان نامه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
خانم دانا

من تنبلم یا ...

چند وقت پیش یک کلیپ از آقا پخش شد که به دیدار خانواده یک شهید رفته بودن. یک خانمی اونجا بود که طبق گفته خودش عروس اون شهید بود و تازه عروسی کرده بودن به آقا گفتن "میشه یک توصیه و نصیحت به بنده کنید؟" و آقا جواب دادن که "ایا شما فرزندی هم دارید؟"  عروس خانم برگشت گفت "نخیر فعلا قصد دارم درس بخونم" که آقا بلافاصله برگشتند گفتند "درس خواندن به هیچ وجه مانع بچه دار شدن نیست، من خانمی را میشناسم که چهارتا بچه دارند و همزمان درس هم میخوانند و الان درحال گرفتن مدرک دکتری هم هستند".

این حرف آقا برام خیلی سنگین بود... من از وقتی بچه دار شدم تموم زندگیم به هم ریخته... مدام خسته ام... از قبل عروسیم لاغر تر شدم... خونه م دائم به هم ریخته است... از هدف های بلندی که برای خودم در نظر گرفته بودم دور شدم... درس خوندن برام زجر آور شده و نمیتونم بین فعالیت های مختلفم تعادل برقرار کنم و همیشه یک کاری هست که از دستم در میره... حالا اون کار ممکنه رسیدگی به خودم باشه ... به همسرم .... به بچم ... به مهارت هایی که باید یاد بگیرم  و از همه مهمتر عبادت... و علم.

همین نیم ساعت پیش این قضیه اومد تو ذهنم که چرا نمیشه با وجود یک بچه شر و شیطون 1 ساله ادم به کارهای دیگش برسه.. و بعدش به دلم اومد بیام اینجا چیزایی که آزارم میده رو بنویسم. 

الان میخوام یک تصمیم بزرگ بگیرم ولی فکر میکنم وقتش نیست. ذهنم زیادی درگیر امتحانیه که باید بدم... شاید سه شنبه، بعداینکه امتحانم رو دادم، اومدم اینجا و راجع به تصمیمم نوشتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم دانا

امتحان سیستم های بی درنگ

فردا امتحان سیستم های بیدرنگ دارم. و الان دارم فکر می کنم به اندازه ای که درس خوندم چیزی دستگیرم نشده و حتی یک مسئله هم نمیتونم حل کنم.

طول ترم شاید 3-4 بار بیشتر کلاس نرفتم و طبیعتا همون کلاس نرفتن ها برام دردسر ساز شده.

البته چاره دیگری هم نداشتم آخه با یک بچه 1 ساله و شوهری که صبح میره و شب میاد چطوری می تونستم کلاس ها رو شرکت کنم؟

الان مغزم داره منفجر میشه

کلی داده بی ربط تو ذهنمه هنوز نتونستم بهم پیوندشون بزنم.

کمتر از 15 ساعت دیگه وقت دارم

از خستگی دارم بیهوش میشم

این مطلب بهانه ای شد تا غر غرهای این دل پرچونه رو روی دایره بریزم. بعلهههه...

بنده از دانشگاه متنفرم!!

وقتی داشتم برای ارشد، یا حتی کارشناسی ثبت نام میکردم، ازش متنفر نبودم، حتی برعکس دانشگاه را سکوی پرتابی می دیدم به سمت آرزوها و اهداف بزرگ...

زهی خیال باطل

دانشگاه رفتن، دست و پاگیر ترین و بی محتوا ترین کاری بود که می تونستم انجام بدم و بزرگترین بدی ای بود که نادانسته در حق خودم کردم.

برگردیم به 15-16 سال پیش، من یک بچه فوق العاده درس خون بودم. تموم زندگیم در درس خلاصه میشد... منِِ خنگ تمام زندگی اجتماعیم رو فدای درس کردم. مهمونی نمیرفتم، با کسی رفت و امد نداشتم، با کسی حرف نمیزدم، گوشه گیر بودم، به مادرم کمک نمیکردم، مهارت های اجتماعی یاد نگرفتم، اسلام رو جدی نگرفتم... فقط و فقط بخاطر اینکه درس داشتم، و وقتی درس بود... جا برای هیچ کار نبود. کدوم کته کله از خدابی خبری تو مخم انداخت که وظیفه من فقط درس خوندنه؟

از ی جایی به بعد (دوران راهنمایی) فکر کردم تمام هویتم با درس خوندن گره خورده، یعنی اگه درس نخونم... آدم بدیم... کسی دوستم نخواهد داشت... آره..مشکلم همین بود، شخصیتم در گرو درس خوندنم بود و وقتایی که درس نمیخوندم تمام احساسای منفی دنیا، مثل بیخود بودن، اضافی بودن و... میومد توی کله ی پوکم.

این تصور فاجعه آمیز تا دوران دانشگاه با من همراه بود. از بس توی خونه بودم و سرم توی درس و کتاب بود شهر کوچک خودمونم بلد نبودم. جز چند تا کوچه اون ور تر و چند تا خیابون اصلی و خونه مامان بزرگم، جای دیگه ای رو بلد نبودم. 

..

..

الان که فهمیدم رسالت من در دانشگاه رفتن نبود... فهمیدم من برای کار دیگه ساخته شدم ... هیچ کدوم از درسایی که خوندم، کتابهایی که شب امتحان بیست بار مرورشون کردم، باهاشون حرف زدم گریه کردم دل به دلشون بستم... به دادم نرسیدن.. محلم نذاشتن. موقعی اینا رو فهمیدم که نه راه پیش دارم نه راه پس! نمی تونم انصراف بدم چون باید پول بدم و پول ندارم!!!!!!!!

خدایا... یاری ام کن...

کمک کن این چند صباح مونده از دوران تهوع اور دانشجوییم رو به پایان برسونم و برای همیشه بر روی پرونده تحصیلیم در دانشگاه مهر خاتمه بزنم! 

الهی آمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خانم دانا